کتاب امضا نوشته شده در مورد شهید
کد گیسوم: ۱۹۹۳۹۵۹
قطع: رقعی (شومیز)
ناشر: آویدا،
نویسندگان(پدیدآورندگان): ابراهیم باقریحمیدآبادی،
نوبت چاپ: ۱
سال انتشار: ۱۳۹۳
تعداد صفحات: ۵۸
رده بندی دیویی: 8fa3.62
دسته: داستان فارسی - ۱۳۲۰
شابک: ۹۷۸-۶۰۰-۷۰۰۲-۱۱-۷
زبان: فارسی
جنگ ایران و عراق، ۱۳۵۹ - ۱۳۶۷ - شهیدان - مازندران;احمدی، تیمور، ۱۳۴۸ - ۱۳۶۲; داستان فارسی - ۱۳۲۰ ;داستان فارسی قرن ۱۴ ;داستان فارسی ; ادبیات ;
یک روز قبل از آخرین اعزامش به دهلران، دوستانش به خانه ی ما آمدند و کنار در، با تیمور صحبت می کردند. بعد از چند دقیقه، تیمور از آن ها جدا شد و مادرم را صدا زده، گفت:
-« مادر! کیف و لباس هایم را آماده کن! می خواهم با دوستانم به حمام بروم.»
مادرم با شنیدن این حرف، پرسید:
-« تو که دیروز حمام بودی، پسرم!»
-« این حمام پسرت با دیگر حمام ها فرق دارد. در این حمام می خواهم … .»
مکثی کرد و ادامه داد:
-« مادرجان! قول بده از حرفم ناراحت نشوی!»
-« بگو پسرم! می خواهی چه؟»
-« می خواهم غسل شهادت بکنم. شاید این بار بروم و دیگر برنگردم.»
مادر با حالت بغض گفت:
-« تیمور! من نمی توانم مانع رفتنت بشوم. اگر دوست داری شهید بشوی، برو. شیرم حلالت. برو در پناه خدا.»
تیمور بعد از آن اعزام،دیگر برنگشت؛ اما بعد از سیزده سال، تکه های استخوانش را برای ما آوردند.
راوی : خدیجه احمدی خواهر شهید تیمور احمدی
شهید تیمور احمدی متولد سال۱۳۴۷می باشد ایشان در سن 15سالگی در حالی که در کلاس سوم راهنمایی مشغول تحصیل بودند به جبهه اعزام شدند وی در منطقه عملیاتی دهلران و در عملیات ولفجر ۶ بعد از حدود ۲۰ تا ۲۵ روز عزیمت به جبهه به ندای حق لبیک گفتند و به خیل عظیم شهادت نائل شدند. پیکر شهید تا مدت ها از نظر ها نهان بود تا اینکه بعد از ۱۴ سال چشم انتظاری به زادگاهش بازگشت و در بهشت زهرای آکند وآرامگاه ابدی اش آرمید.
ایشان هفتمین فرزند خانواده بودند. از خصوصیات بارز اخلاقی این شهید بزرگوار مهربان و باهوش و زیرک بودنش می باشد ایشان در عین حال دلسوز و مردمی نیز بودند اگر کسی احتیاج به کمک داشت بدون هیچ ناراحتی آن کار را انجام می دادند حتی ایشان کار خود را رها می کردند تا به همسایه یا اطرافیان کمک کنند خیلی به پدر و مادر خود احترام می گذاشتند. به کلاس قرآن می رفتند و ما نوس با قرآن و مسجد بودند. در قسمتی از وصیت نامه ی خود در رابطه با اهل بیت و قرآن اینگونه می نویسند توصیه ای که به شما ها می کنم این است که دعای ندبه و دعای کمیل و زیارت عاشورا را فراموش نکنید که ما هر چه داریم از اهل بیت وائمه معصومین و همین دعا ها داریم.
ایشان در خانواده بیشتر با مادر وبرادر بزرگترش (حاج غلام) صمیمی بودند. در آخرین شبی که شهید بزرگوار به جبهه اعزام می شد سر را بر پاهای مادر مهربانش گذاشت وسفارشاتی به مادرش کرد ایشان در ان شب به مادرش گفت:مادرم به جبهه می روم و شهید می شوم اگر من شهید شدم برای من گریه نکنید زیرا من به خدا می رسم. مرا در بهشت زهرا دفن کنید ومزار مرا گل کاری و چراغانی و مرا زیارت کنید چرا که من به کربلا نزد مولای خود امام حسین(ع) می روم. مادر جان من به جبهه می روم و شهید می شوم تا مملکت جمهوری اسلامی حفظ شود.
ایشان بسیاری اوقات در منزل قبری می کندند و در آن می نشستند و می گفتند ما همه از خاکیم و به خاک بر می گردیم و مادرش هم می گفت پسرم این چه کاری است که می کنی! و کمی ناراحت می شدند دوباره فردای آن روز گوشه ی دیگر حیاط را می کندند و کار های دیروزی را تکرار می کردند و می گفتند که من به جبهه می روم و شهید می شوم. اینها هشداری بود برای خانواده تا آمادگی لازم را جهت شهادت ایشان داشته باشند. زمانیکه ایشان به جبهه اعزام شدند به همه اهل خانه الهام شده بود که به زودی ایشان به مقام بزرگ شهادت نائل می شوند.
پدر این شهید بزرگوار نقل می کنند وقتی تیمور به جبهه اعزام شدند شب دوم بعد از رفتن ایشان خواب دید که پسرش در حال پرواز در آسمان آبی بود پدر که از روی زمین نظاره گر این منظره بودند به شهید می گوید که پسرم تو آنجا چه کار می کنی و به کجا می روی؟ شهید می گوید پدرم من به لقاء الله می روم و به سوی خدا پر واز می کنم و نور الهی را در بر می گیرم. چند روز از این ماجرا گذشت و خبر مفقود الاثر شدن پسرم تیمور را برایم آوردند و بعد از ۱۴ سال چشم انتظاری اکنون پسرم تیمور در زیر خروارها خاک آرمیده است ومن خداوند را شاکرم که پسرم در راه دین اسلام و در راه قرآن و مملکت جمهوری اسلامی جانفشانی کرده است. و من اکنون به عنوان یک پدر شهید از همه مردم و جوانان و بخصوص بسیجیان می خواهم که راه امام و شهدا را ادامه دهند و به گفته ی امام نگذارند این انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد.